امان از قضاوت بد دیگران

کلامی از شیخ بهایی:

آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست،زیرا:

اگر بسیار کار کند،میگویند احمق است!

اگر کم کار کند،میگویند تنبل است!

اگر بخشش کند،میگویند افراط میکند!

اگر جمع گرا باشد،میگویند بخیل است!

اگر ساکت و خاموش باشد،میگویند لال است!

اگر زبان آوری کند،میگویند وراج و پر گوست!

اگر روزه بر آرد و شبها نماز بخواند،میگویند ریاکار است!

و اگر نکند،میگویند کافر است و بی دین!

لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.

آﻣﻮﺯﺵ ﭘﺨﺘﻦ ﺷﻮﻫﺮ..

آﻣﻮﺯﺵ ﭘﺨﺘﻦ ﺷﻮﻫﺮ..

١- ﺷﻮﻫﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻳﮕﯽ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ (ﺷﻌﻠﻪ ﺭﺍ ﻛﻢ ﻛﻦ)

٢ - ﺭﻭﻱ ﺁﻥ عشق و ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻣﻴﺮﻳﺰﻳﻦ (ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﻦ ﻏﺮﻕ ﻧﺸﻮﺩ)

٣- ﺑﺎ ﻛﻤﻲ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻃﻌﻢ ﺩﺍﺭﺵ ﻛﻨﻴﺪ (ﻛﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺗﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﻳﻮﻧﻪ ﺍﺱ)...

٤- ﻣﻮﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻗﺎﺷﻘﻲ ﺍﺯ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﺁﺭﺍﻡ ﻫﻢ ﺑﺰﻧﻴﻦ (ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﻲ)

٥- ﺑﺎ ﺩﺭﻱ ﺍﺯ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﻛﻦ (ﺗﺎ ﺟﺎ ﺑﻴﻔﺘﺪ)

در ضمن 5ﺍﺩﻭﻳﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻜﻦ :

ﺑﺤﺚ ﻧﻜﻦ!!

ﺩﻋﻮﺍ ﻧﻜﻦ!!

بد اخلاقی ﻧﻜﻦ!!

ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ بی جا ﻧﻜﻦ!!

ﻟﺠﺒﺎﺯﻱ ﻧﻜﻦ!!

داستان زیبای قرآن کریم

این یک داستان نیست...!!! این یک واقعیت تلخ و عجیبه  

مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند. مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد.

quran

 

بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.

سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد. پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!

پسر گفت : نه ! پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت !

پدر تعجب کرد و گفت : چرا ؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه های راه خطا را برایش شرح دادم نخواندید؟ پسر گفت : نه ...! مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است !

پدر با تأثر گفت : او هم نامه ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و دلایل منطقی ام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...!

الان به چی دارید فکر میکنید؟ به اینکه مقصر خود فرزندان بودند که بجای خواندن نامه ، اونو میبوسیدن و به چشم میمالیدند و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش میکردند؟

به چیز درستی فکر میکنید ، پس حالا میتوانید ادامه ی صحبت های منو خووووب درک کنید ادامه... به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه به راحتی همه فرصتها را از دست داده بودند ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت.

وای بر من ...! رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را میبوسم روی چشمم میگذارم مورد احترام قرار میدهم می بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آنچه که در آن است روش زندگی من است...

از الله طلب بخشش و عفو کردم و قرآن را برداشتم و تصمیم گرفتم که دیگر از او جدا نشوم.


آموخته ام....

با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،
 

رختخواب خرید ولی خواب نه،
 

ساعت خرید ولی زمان نه،
 

می توان مقام خرید ولی احترام نه،
 

می توان کتاب خرید ولی دانش نه،
 

دارو خرید ولی سلامتی نه،
 

خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ،
 

می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

عصای دست بابا

 

عصای دست بابا

http://ups.night-skin.com/up-93-09/108935995-679f1cc130f628441d51d98aa8f73b6e-520.jpg